آنکس که زمین و چرخ و افلاک نهاد
بس داغ که او بر دل غمناک نهاد
بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک
در طبل زمین و حقه خاک نهاد
اجزای پياله ای که در هم پيوست
بشکستن آ ن روا نميدارد مست
چندين سر و پای نازنين و بر و دست
در مهرکه پيوست و بکين که شکست
از آمدن و رفتن ما سودی کو
وز تار امید عمر ما پودی کو
چندین سروپای نازنینان جهان
میسوزد و خاک میشود دودی کو