Papa [Persian translation]
Papa [Persian translation]
پدرم هر روز کار میکرد تا زندگیمونو بتونه
بچرخونه، تا خورد و خوراکمون تامین بشه
تا پاهام بدون کفش نمانند
هر شب پدرم منو بر میداشت
و در رختخواب میگذاشت
سپس بعد از خواندن دعایم
پیشانیم را میبوسید
بزرگ شدن با او امری آسان بود
زمان پرواز کنان سپری میشد
سالها آغاز به پرواز میکردند
او مسن تر میشد و من هم همینطور
میتونستم درک کنم
مامان حالش خوب نبود و پدر از این بابت
شدیدا غمگین بود و مامان هم همینطور
و مامان هم همینطور
وقتی مامان از دنیا رفت
پدرم در هم شکست و گریست و فقط گفت
!خدایا پس چرا من رو هم نمیبری
هر شب آنجا می نشست و
در صندلی راحتیش خوابش میبرد
او هرگز به طبقه بالا نمیرفت
فقط به این دلیل که دیگه او در آنجا نبود
بعدها یک روز پدرم گفت
پسر من از نحوه بزرگ شدنت
بخود افتخار میکنم
دیگه برو رو پای خودت وایستا
آه منم میتونم بتنهایی بگذرونم
حالا هر بار که فرزندانم را میبوسم
حرفهای پدرم منعکس و تعبیر میشوند
فرزندانت بواسطه تو زندگی میکنند"
"آنها هم بزرگ شده تو را ترک میکنند
تک تک کلماتی که پدرم میگفت
را بخاطرم میاورم
من هر روز با آنها زندگی میکنم
او در این مورد خوب منو آموزش داد
هر شب پدرم منو بر میداشت
و در رختخواب میگذاشت
سپس بعد از خواندن دعایم
پیشانیم را میبوسید
هر شب پدرم منو برمیداشت
و در رختخواب میگذاشت
سپس بعد از خواندن دعایم
.پیشانیم را میبوسید
- Artist:Paul Anka