قصة شتاء [Qesset Shetta] [Persian translation]
قصة شتاء [Qesset Shetta] [Persian translation]
تو بارون از خونه زد بیرون بی اعتنا ب سرمای زمستون
میگفتن چند روزه پیداش نیس نمیدونست چرا اینجوری میکنه
از پله ها رفت پایین تا رسید ب جایی ک باهم قرار میذاشتن
تا دیدش از سلامش فهمید ک مث همیشه نیست و رفتارش تغییر کرده
حرفایی زد ک نمیتونست جمعش کنه
وحشت زده و متعجب نشست و گوش داد
آخر همه جمله هایی ک میگفت جدایی بود
سریعا فهمید ک حدسش درست از آب دراومده
ابرو بالا انداخت و خیلی سرد با بی مهری تمام بهش گفت
متاسفم ما باید همدیگه رو فراموش کنیم
غرق در خاطراتش شد و یاد زیباترین شب های عمرش افتاد ک باهم گذروندن
آیا میشه قلبش بمیره و زندگیش نابود بشه؟
پس برای بار دوم با دقت بیشتر بهش نگاه کرد و گفت اوکی
منم اومدم پیشت ک دقیقا همین رو بهت بگم دیگه این عشق رو نمیخوام
خب چی میخواست بگه؟ معلومه ک نمیخواد عواطفش رو تحت تاثیر قرار بده
آیا میشه فقط برای خجالت زده کردن اون گریه کنه؟
اینجوری ی زخم میمونه و از شانش کاسته میشه
سریعا رفت درحالی ک ضعیف و درمانده بود
بلافاصله رفت و فقط اون موقع بود ک فهمید زمستونه
اما بارون در برابر اشک های اون هیچ بود
- Artist:Donia Samir Ghanem
- Album:Wahda Tanya Khales - واحدة تانية خالص