دیباچهی گلستان [VI/VIII] [Dibaacheye Golestaan] lyrics
دیباچهی گلستان [VI/VIII] [Dibaacheye Golestaan] lyrics
شب را به بوستان با یکی از دوستان (شب در بوستان یکی از دوستان) اتفاق مَبیت افتاد موضعی خوش و خرّم و درختان درهم، گفتی که خردهی مینا بر خاکش ریخته و عقد ثریا از تارکش (تاکش) آویخته (درآویخته)
روضةٌ ماءُ نهرِها سَلسال
دوحةٌ سَجعُ طیرِها موزون
آن پُر از لالهای (لالههای) رنگارنگ
وین پر از میوههای گوناگون
باد در سایهی درختانش
گسترانیده فرش بوقلمون
بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن (که رای باز آمدن بر نشستن) غالب آمد دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده و رغبت (عزم) (آهنگ رجوع) شهر کرده، گفتم گل بستان را چنانکه دانی بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد و حکما گفتهاند هر چه نپاید دلبستگی را نشاید (هر که نپاید دوستی را نشاید) گفتا طریق چیست؟ گفتم برای نُزهت ناظران و فُسحت حاضران (خاطران) کتاب گلستان توانم تصنیف کردن، که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان (روزگار-ایام-آسمان) عیش ربیعش را به طیش خریف مبدل نکند
به چه کار آیدت ز گل طبقی
از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شَش (روز پنج و شش) باشد
وین گلستان همیشه خوَش باشد
حالی که من این (این سخن) بگفتم دامن گل بریخت و در دامنم آویخت که الکریم اذا وعدَ وفا، فصلی در (فصلی دو) همان روز اتفاق بیاض افتاد در حسن معاشرت و آداب محاورت، در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسّلان را بلاغت بیفزاید، فی الجمله هنوز از گل بستان بقیّتی موجود بود (مانده بود) که کتاب گلستان تمام شد
- Artist:Saadi Shirazi
- Album:گلستان - Golestaan